عصر جمعه که به برکتِ وجود پدر و مادر پيرمان همگي جمع بوديم، بچه‌هاي دهه‌ نودي و هشتاد فاميل گير دادند برويم فوتبال بزنيم. 


هر چه گفتم من نه فوتبال بلدم و نه اصلاً با اين ريشِ سفيد و آرتروزِ زانو و صد و بيست سي کيلو چربي و دنبه‌ي انباشته مي‌توانم بدوم، به خرجشان نرفت که نرفت. 


به زور ما را خِفت‌کش کردند سمت کوچه.


 


 همين‌طور که بيست‌و‌پنج به دو عقب بوديم، به ساعتم نگاه کردم. 


 


چهار ساعت است مشغول دويدنيم.


 فکر مي‌کردم نيم‌ساعت بيشتر نشده. چهار ساعت. 


آن‌هم با يک جفت دمپايي آبيِ جلوباز و زيرشلواري چهارخانه و شُرشرِ عرق از صورتِ مثل لبو سرخ‌شده. و کِر‌کرِ خنده‌ي چهارتا جِغِله‌ بچه‌ي دهه نودي از اين همه گلِ لايي. 


 و ليچارهاي مسلسل‌وارِ هم‌تيمي‌ها که خلاصه‌‌ي مؤدبانه‌ي همه‌شان به زبان علمي اين مي‌شد که «دهنت سرويس دکتر. اين چه وضعِ بازي‌کردنه».


 


آخرش نفهميديم اين دکتر گفتن‌هاي روزگار ما يک جور تمجيد و تحسين است يا يک جور فحش به اين مُدِ همه‌گير. 


 


 وسط بازي، طبق معمولِ عادتِ يک ذهن وسواسي به فکر فرو رفتم. 


و با ديدين اين همه آدم به حرف پدرم فکر مي‌کردم. هميشه به مادربزرگم اشاره مي‌کرد و مي‌گفت: 


«همين چارتا استخوان و سي کيلو پوست رو مي‌بيني که يه گوشه نشسته و حرفم نمي‌زنه؟ اگه نباشه، کل فاميل ازهم مي‌پاشن وديگه جمع نميشن»


 


و همين هم شد.


 نگراني تمام وجودم را گرفت. 


اگر پدر و مادرم يک روز نباشند، چه خاکي توي سرمان کنيم؟


 


 بر ما الکي پيرشدگانِ غوغايِ زندگي واجب است هر از چندگاهي پاي درس کودکان بنشينيم. 


واجب است گاهي با آنها کودکي کنيم. مگر کودکي چيست؟ 


چهار تکه سنگ و يک توپ پلاستيکي و ساعت‌ها غرق شدن در شادي.


 يک چادر نماز مادر‌بزرگ که يک سرش را به دستگيره‌ي درمي‌بندي و سرِ ديگرش را مي‌اندازي پشتِ پشتي و با آن خانه‌اي مي‌سازي و ساعت‌ها عروسک‌بازي.


 


 گاهي حواسمان باشد که در فرايندِ له شدنِ عمر در لابلاي چرخ‌دنده‌هاي زندگي، هدف از اين چرخيدن را فراموش نکنيم. خودِ چرخيدن را با هدف از چرخيدن اشتباه نگيريم.


 


مي‌خواهم بگويم در ميانه‌ي اين غوغاها هر کس بايد دمي داشته باشد که آن را غنيمت بشمارد. دمي که حتي با يک توپ پلاستيکي و چادرنماز مادربزرگ و چهارتا جِغله بچه‌ي قد و نيم‌قد هم مي‌تواند ساخته شود.


 


اين قافله‌ي عمر عجب مي‌گذرد


درياب دمي که با طرب مي‌گذرد


ساقي غمِ فرداي حريفان چه خوري


پيش آر پياله را که شب مي‌گذرد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش کسب درآمد رایگان از اینترنت علوم پایه رد پا داروخانه آنلاین بهترین پشم سنگ - نمایندگی پشم سنگ یه کنکوری 99 پایگاه خبری ندای زرند آموزش راهنمای تحصیل در المان وبلاگ امیر شرفی